زندگي سياسي ائمه ي معصومين عليهم السلام(5)
زندگي سياسي ائمه ي معصومين عليهم السلام(5)
برداشت خلفا از کارهاي ائمه عليهم السلام
يکي برداشت خلفا از ادعاها و کارهاي ائمه است. شما مي بينيد که از زمان عبدالملک تا زمان متوکل، هميشه يک نوع برداشت از زندگي ائمه بوده است. اين را بايد دنبال کرد؛ نمي شود سهل انگاري کرد. چرا اين ها از زندگي ائمه اين گونه برداشت مي کردند؟ «خليفتان يجبي عليهما الخراج»(1) - مثلاً نسبت به موسي ابن جعفر - يا «هذا عليٌ ابنه قد قعد و ادعي الامر لنفسه»(2) - مثلاً درباره ي امام علي ابن موسي، و درباره ي ائمه ي ديگر - اين داعيه اي که خلفا و دوستان خلفا از زندگي ائمه برداشت مي کردند، قابل توجه است.
اصرار خلفا بر انتساب ولايت به خود
يکي از آن نقاط مهم است - که رواياتي را بنده اين جا ذکر کردم - اصرار خلفا، به خصوص خلفاي بني عباس بر اين که امامت را به خودشان نسبت بدهند.
البته خلفاي بني اميه هم اين اصرار را داشتند؛ و حساسيت شيعه بود که نگذارند - مثلاً - کثّير شاعر، که از شعراي بزرگ تراز اول آن دوره اول است - يعني رديف فرزدق و جرير و نوسيب و اين ها - و از شعراي بزرگ است؛ ايشان وقتي خدمت امام باقر آمد، حضرت گفتند که، «امتدحت عبدالملک»؟(3) شنيدم مدح عبدالملک را کردي! کُثيّر دستپاچه شد و گفت: «يابن رسول الله، اني ما قلت له يا امام الهدي» (4) ، من «امام الهدي» و «خليفة رسول الله» را به او نگفتم، «بل قلت له يا شمس و يا بحر و يا - مثلاً - اسد و يا صعبان و صعبان دو يبتة النّتنه و الاسد- نمي دانم -کلبٌ کذا».(5) بنا کرد توجيه کردن، حضرت خنديدند. اشاره کردند به کميت، آن وقت کميت بلند شد آن قصيده ي هاشميه را خواند.
من لقبٍ متيّمٍ مستهامٍ
غير ذي صبوةٍ و لا احلام **زيرنويس=بجاي «ذي» بايد «ما» باشد. .
که مي رسد به اين جا، «ساسة لاکمن يري رأية الناس سواءً و رأية الانعام»، يعني ائمه نسبت به اين که عبدالملک مدح بشود، حساس بودند؛ اما شاگردان ائمه و دوستان - مثل کثّير - حساسيتشان روي امام الهدي بود. مي گفتند ما که به او «امام الهدي» نگفتيم. او هم مي خواست «امام الهدي» بگويد.
در زمان بني عباس، اين بيشتر بود. مروان ابن ابي حفصه ي اموي خبيث، که از شعراي مداح و وابسته و مزدور هم بني اميه و هم بني عباس بود- عجيب اين بود که زمان بني اميه، شاعر دربار بود، بعد که بني عباس سرکار آمدند، باز شاعر دربار شد، چون شاعر بسيار بزرگي بود، با پول مي خريدندش- مدح بني عباس را که مي گفت، اکتفا به اين نمي کرد که از کرمشان و خصالشان بگويد؛ آنها را نسبت به پيغمبر مي داد!
يکي از شعرهاي او اين است:
انّي يکون و ليس ذاک ذاک بکائنٍ
لبني البنات وراثة الاعمام
مي گويد چطور چنين چيزي مي شود که دخترزادگان، ارث عمو را ببرند- عباس، عمومي پيغمبر ارث دارد، و چرا دختر زاده ها که اولاد فاطمه هستند، مي خواهند ارث او راببرند- ببينيد، دعوا سر خلافت است! يک جنگ حقيقي فرهنگي است، جنگ سياسي است. در مقابلش فوراً شاعر شيعي معروف جعفر عفان طائي - جواب مي دهد؛ مي گويد:
لِمَ لا يکون و انّ ذلک کائنٌ لبن البنات براتة الاعمامي للبنت نصفٌ کاملٌ من ماله و الامر متروکٌ بغير سهامي.(6) مي گويد: دخترزاده، دختر نصف مال پدر را مي برد، عمو از مال آن انساني که دختر دارد، چه مي برد؟ پس شما ارثي نداريد که او را طلب مي کنيد! ببينيد، بين شعرا دعواي فرهنگي و دعواي سياسي است. اين حساسيت روي داعيه هاي ائمه است، که اين هم قابل توجه است.
حمايت ائمه عليهم السلام از مبارزين
تأييد و حمايت از حرکات خونين، يکي از بحث هاي زندگي ائمه است که حاکي از همين جهت گيري مبارزه است. اظهارات امام صادق درباره ي معلي ابن خُنَيس، که «لا ينال درجته الّا بما ينال من داود ابن علي»(7) - وقتي کشته مي شد - و اظهارات در باب زيد، در باب حسين ابن علي- شهيد فخ - از اين قبيل است.
روايت عجيبي را من ديدم - در کافي يا در نورالثقلين - که کسي از علي ابن عُقبه - يا عَقبه- نقل مي کند، عن ابيه، قال دخلت انا و المعلي علي ابي عبدالله عليه السلام،(8) وارد شديم؛ حضرت بي مقدمه شروع کردند و گفتند: «ابشروا انتم علي احدي الحسنيين [من الله اما انکم ان بقيتم حتي ترواما تمدون اليه رقابکم] شفي الله صدورکم و اذهب غيظ قلوبکم و ادالکم علي عدوّکم و هو قول الله (و يشف صدور قوم مؤمنين [و يذهب غيظ قلوبهم]) و ان مضيتم قبل ان تروا ذلک مضيتم علي دين الله الذي رضيه لنبيّه و لعلي».(9)
اين نمي گويد که ضيه چه بوده، اما شما ببينيد قضيه چه مي توانسته باشد. معلي ابن خنيس که بعد هم کشته مي شود- «و کان بابه معلي بن خنيس»، باب امام صادق است. خود اين باب هم باب واسعي است که باب هاي ائمه چه کساني بودند و غالباً هم کشته شدند. يحيي ابن ام طويل به شهادت رسيد،
معلي ابن خنيس همين طور.
معلي ابن خنيس با يک نفر ديگر، برامام صادق وارد مي شوند. امام صادق بي مقدمه مي گويند: الحمد لله خدا غيظ قلوب شما را فرو نشاند، خشم شما را فرونشاند، شما را بر دشمنتان پيروز کرد، بر يکي از «احدي الحسينين» وارد شديد؛ چنانچه اين هم نمي شد و رفته بوديد، بر دين خدا رفته بوديد.
پيداست که يک حرکت حاد کرده بودند و آمده بودند، حضرت، خداقوتي بهشان مي داده است. و همين طور روايات ديگري هم در باب تأييد از حرکات خونيني هست.
پينوشتها:
1- بحار الانوار، ج 48، ص 239. [خليفتان في الارض موسي بن جعفر بالمدينه يجبي له الخراج].
2-بحار الانوار، ج 49، ص 112.
3- بحار الانوار، ج 26، ص 238 [قال الباقر 7 للکميت امتدحت عبدالملک فقال ما قلت له يا امام الهدي و انما قلت يا اسد و الاسد کلب و يا شمس و الشمس جماد و يا بحر و البحر موات و يا حية و الحية دويبه منتنه و با جبل و انما هو حجر اصم].
با توجه به اصل عبارت، شاعر «کمت» است، نه «کُثيّر».
4-بحار الانوار، ج 26، ص 238 [قال الباقر 7 للکميت امتدحت عبدالملک فقال ما قلت له يا امام الهدي و انما قلت يا اسد و الاسد کلب و يا شمس و الشمس جماد و يا بحر و البحر موات و يا حية و الحية دويبه منتنه و با جبل و انما هو حجر اصم].
با توجه به اصل عبارت، شاعر «کمت» است، نه «کُثيّر».
5- بحار الانوار، ج 26، ص 238 [قال الباقر 7 للکميت امتدحت عبدالملک فقال ما قلت له يا امام الهدي و انما قلت يا اسد و الاسد کلب و يا شمس و الشمس جماد و يا بحر و البحر موات و يا حية و الحية دويبه منتنه و با جبل و انما هو حجر اصم].
با توجه به اصل عبارت، شاعر «کمت» است، نه «کُثيّر».
6-اني يکون و ليس بکائن
للمشرکين و عائم الاسلام
لبني البنات نصيبهم من جدهم
و العم متروک بغير سهام
بحار الانوار، ج 49، ص 109.
7- بحار الانوار، ج 47، ص 109. [اما انه ما کان نيال درجته الا بما ينال من داود بن علي].
8- بحار الانوار، ج 65، ص 85.
9- بحار الانوار، ج 65، ص 85.
شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}